دستگیری دختر پسرنما در مشهد! + عکس
به گزارش جوان پاتوق به نقل از ارم نیوز: ساعتم ساعت ۱۰ صبح را نشان می داد که اتوبوس وارد مشهد شد و دقایقی بعد در پایانه مسافربری توقف کرد. پس از چند ساعت سفر با اتوبوس احساس خستگی عجیبی می کردم و پشت سر هم خمیازه می کشیدم. من یک تاکسی دربست کرایه کردم و نشانی خانه عمویم را به راننده دادم تا مرا به شهرک طالقانی مشهد برساند. می خواستم مشکلاتم را با عمویم درمیان بگذارم و از او کمک بخواهم. اما افسوس که با درهای بسته در مسیر زندگی روبه رو شدم.

«ساحل» که ۱۵ سال سن دارد در دایره اجتماعی کلانتری جهاد مشهد افزود: حدود نیم ساعت طول کشید تا از خیابان های شلوغ شهر عبور کنیم و بالاخره راننده تاکسی جلوی خانه عمویم توقف کرد. کرایه را پرداختم و از تاکسی پیاده شدم. ولی وقتی با دلهره و اضطراب زنگ در خانه را به صدا درآوردم خانمی میان سال در را باز کرد و گفت: آقای… چند ماه قبل این خانه را فروخته و نشانی جدیدی از او ندارد. با شنیدن این حرف مثل مجسمه در جای خودم خشک شدم و بدون خداحافظی به راه افتادم. پس از یک پیاده روی طولانی نقشه ای به سرم زد و تصمیم گرفتم در مشهد بمانم و دنبال عمویم بگردم. از فروشگاهی پیراهن و شلوار مردانه و از مغازه ای دیگر هم کفش مردانه خریدم و سپس یک ماشین کرایه کردم و از راننده خواستم مرا به نزدیک ترین پارک برساند.
تیپ پسرانه زدم
ساحل آهی کشید و افزود: پس از چند دقیقه در مقابل پارک کوهسنگی از تاکسی پیاده شدم. برای عملی کردن نقشه ای که در سر داشتم بلافاصله به سرویس بهداشتی پارک رفتم. نمی توانم بگویم که آن موقع چه حالی داشتم چون واقعا به سیم آخر زده بودم و به هیچ چیز جز فرار از خانه و آزادی از جهنمی که از آن رها شده بودم فکر نمی کردم. من اول موهایم را تا جایی که می توانستم با قیچی کوتاه کردم و لباس ها و کفش مردانه پوشیدم و تیپ پسرانه زدم. مانتو و شلوار خودم را نیز داخل سطل آشغال انداختم و در حالی که کلاه آفتابگیر روی سرم گذاشته بودم به راه افتادم. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که مورد توجه ۲ جوان شرور قرار گرفتم. آن ها با تردید به من نزدیک شدند و خیلی زود فهمیدند که مرد نیستم. برای همین هم با توسل به زور و تهدید قصد داشتند مرا سوار خودرو پراید خود کنند. در آن لحظه با ترس و وحشت پا به فرار گذاشتم. اما در یکی از خیابان های نزدیک پارک با خودروی سواری که پیرمردی راننده آن بود تصادف کردم. بیچاره راننده پیکان و همسرش با عجله پیاده شدند. ولی آن ها هم در همان نگاه اول فهمیدند که من تیپ پسرانه زده ام. این پیرمرد و پیرزن مهربان پس از آن که متوجه شدند آسیبی ندیده ام خیال شان راحت شد و چند دقیقه ای پای درد دل هایم نشستند. آن ها با نگرانی مرا به خانه خود بردند. با دیدن پیرزن یاد مادر خدابیامرزم می افتادم و نمی دانم چرا در کنار او و شوهرش احساس امنیت می کردم. آن ها که از شنیدن داستان زندگی ام خیلی متاثر شده بودند قول دادند تا جایی که ممکن است کمکم کنند.
من آن شب یک شام درست و حسابی خوردم و حتی پس از